skip to main
|
skip to sidebar
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه
چرا؟
خدايا به نفعتِ منو نكشي، پام برسه اون دنيا من مي دونم و تو!
۳ نظر:
شاه رخ
گفت...
با مزه بود
۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۷:۳۹
دخترک اوریجینال
گفت...
خدا: حالا مثلاً بکشمت چه شکر اضافهای میخوای بخوری؟
۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۴۱
پیام
گفت...
خدایا خیلی روت زیاده
۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲۰:۱۵
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
پیام
مشاهده نمایه کامل من
برچسبها
آپارات
(5)
از جلو نظام
(2)
از قدیم
(5)
تنهایی پر هیاهو
(4)
چس ناله
(9)
خدایا نکن
(1)
خصوصی
(8)
خطر غرق شدن
(22)
خواب
(3)
دانای کل
(2)
در حاشیه کتاب
(1)
دیالوگ های خطرناک
(6)
سلاخ هستی
(1)
کافه دفتر
(4)
مارلبرو قرمز كوتاه
(7)
مثلا داستان
(1)
هی تو که رفته ای
(43)
دنبال کننده ها
این فصل را با من بخوان
بايگانی وبلاگ
◄
2016
(1)
◄
فوریهٔ
(1)
◄
2012
(4)
◄
اکتبر
(1)
◄
اوت
(1)
◄
مهٔ
(1)
◄
آوریل
(1)
◄
2011
(1)
◄
دسامبر
(1)
▼
2010
(69)
◄
سپتامبر
(3)
◄
اوت
(6)
◄
ژوئیهٔ
(4)
◄
ژوئن
(8)
▼
مهٔ
(20)
پرواز را ...
نم
صدای سوت رو لب یه مرد خسخته
یه چیزایی رو آدم باید بگه
بوسيد گذاشت كنار
چه دريايي ميان ماست
مرغ
کفتر باز
چرا؟
اي عشق با تو خرف مي زنم اي رنج مگر آجري؟
دو ميز آنطرف تر و من يله
ناطور پياده رو
زوال شاعر در چهار ديوار نرم
اگه
اگه
اگه
اگه
اگه
اگه
اگه
◄
آوریل
(11)
◄
مارس
(14)
◄
فوریهٔ
(3)
۳ نظر:
با مزه بود
خدا: حالا مثلاً بکشمت چه شکر اضافهای میخوای بخوری؟
خدایا خیلی روت زیاده
ارسال یک نظر