۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

باید به گلدانها آب بدهم، این گلدانهای لعنتی همیشه خشکند.شاید درست نباشد آدم راجع به گلدانها اینطور حرف بزند، یعنی شاید خوب نباشد که به گلدانها بگویی لعنتی اما آخر این لعنتی ها همیشه خشکند. حتی اگر دو روز بی‏‌وقفه باران ببارد باز هم بعد از تمام شدن باران خشکند. من حتی فکر می‌کنم آنها زیر باران هم خیلی خیس و نمدار نیستند و اگر دست خودشان بود مجبورم می‏‌کردند زیر باران شلنگ را بر‌دارم و بهشان آب بدهم.
وقتی می‌گویم باید به گلدانها آب بدهم شاید فکر کنید منظورم سه چهار تا گلدان کوچولوی قشنگ است با گلهای زرد و نارنجی و قرمز اما این‏طور نیست، دارم در مورد چهار هزار و هفتصد و سی و شش گلدان بزرگ حرف می‏ زنم که حتی یکی از آنها هم یک غنچه یا یگ گل زرد یا قرمز یا نارنجی رنگ ندارد، بله چهار هزار و هفتصد و سی و شش گلدان بزرگ  لعنتی که همیشه خشکند. بین آنها بیست و سه گلدان هم هست که تویشان فق‏ط خاک است یا فق‏ط یک ساقه ی خشک، من به آنها هم آب می دهم به هر حال شاید یک روزی سبز شدند.
آب دادن به گلدانها و صدای یکنواخت شُر شُر آب به من آرامش می‏دهد، البته منظورم این نیست که چون اینها گل هستند و سبزی و ‏طراوت و اینها، نه؛ کلن انجام کارهای تکراری و یک‌نواخت به من آرامش می‏‌دهد، حواسم می‌رود به تکرار. همین که دستم را با یک زاویه‌ی خاص نسبت به بدنم نگه می‏‌دارم و بعد باز آرنجم را تحت زوایای خاص مختلفی حرکت می‏‌دهم تا از گلدان اول تا گلدان آخرحسابی آب بخورند همین. همیشه این کارهای یکنواخت آرامم می‏کرد یکی دیگر از کارهای یکنواختی که آرامم می‌کند راه رفتن روی حاشیه‌ی فرش است یا راه رفتن دور یک حوض کوچک یا یک استخر کوچک یا یک استخر بزرگ، راه رفتن دور یک شهر فکر می‌کنم راه رفتن دور دنیا هم آرامم می‌کند اما احتمالا قبل از اینکه آرام شوم از خستگی خواهم مرد. همینکه می‏دانم از یک جایی شروع می‌کنم و دوباره به همانجا می‌‏رسم، اینکه بارها جایی را می‌بینم که برایم آشناست. این مسیرهای دایره‌ای آرامم می‌کند. شاید همین است که تعمیم پیدا کرده به کل زندگی‌ام، شاید هیمن است که همیشه سر جای اولم هستم، همین است که دارم دور خودم می‌چرخم، من چرخیدن را دوست دارم. من سل‏طان کارهای بیهوده ام.
دیروز توی تاکسی یکی از مسافرها خ‏طاب به راننده می‌گفت پیامبر پانزده زن داشته، از بین آنها سیزد‌ه‌تاشان عقدی بوده‌اند و از آن سیزده‌تا یازده‌تاشان را همزمان داشته و از آن یازده تا نُه تاشان زیر یک سقف بودند، کاری به موضوع احمقانه حرفش ندارم، این ردیف کردن مزحک اعداد فرد پشت سر هم خیلی مسخره بود، شاید برای اینکه بتواند توی تاکسی حرفش را صریح و سریع بزند این قانون را برای خودش گذاشته است، شاید می‏‌توانست از اعداد زوج استفاده کند، مثلن از شانزده شروع کند و متناوبن به سمت هشت یا شش میل کند. خیلی ها استفاده از اعداد در جمله هایشان را دوست دارند فکر می‌کنند اگر در جملاتشان از اعداد صریح و مشخص استفاده کنند قا‏طعیت و دقت بیشتری به کلامشان می‌‏دهند. مثلن خودِ من، من هیچوقت گلدانهای توی حیا‏ط را نشمرده‌ام.
بله آب دادن به گلدانها آرامم می‌کند اما ترجیح می ‌هم بهشان آب ندهم و آرام باشم. همیشه در میانه‌ی آب دادن به گلدانها آرزو می‏‌کنم کاش باران ببارد. البته فکر می‌کنم آنها زیر باران هم خشک می‏‌مانند ولی به هر حال من تا وقتی باران ببارد بهشان آب نمی‏‌دهم. هنوز نمی‌دانم از باران خوشم می‌‏آید یا نه، هیچ‏وقت نتوانستم تکلیفم را با باران روشن کنم، یا با رنگ مورد علاقه‌ام یا غذای مورد علاقه‌ام، من تکلیفم با هی‌ چیز روشن نیست. من دوست ندارم چیزی را برای کسی توضیح بدهم، فکر می‏کنم بقیه یا می‏‌فهمند یا نمی‏‌فهمند. اما همیشه در حال توضیح دادن هستم. یک بار دو ساعت تمام داشتم برای یک نفر توضیح می‌دادم که چرا بعد از اینکه بالش را از اتاق خواب برداشتم و از اتاق خارج شدم لامپ اتاق را خاموش نکردم. آخرش هم نتوانستم ‏طرفم را متقاعد کنم.من تکلیفم با خودم روشن نیست.
باید به گلدانها آب بدهم باید تکلیفم را با خودم روشن کنم، باید گلدانها را بشمرم و گلدانهای خالی را جدا کنم ودیگر هیچ‌‏وقت بهشان آب ندهم. باید آرام باشم. شمردن گلدانها کار بیهوده‌ایست، من سل‏طان کارهای بیهوده‌ام.