۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

باید منتظر بمانم تا همه بخوابند بعد بروم از کیفم سیگار و فندکم را بردارم، همه در این خانه یعنی مامان وبابا. معمولن ساعت 12 تا 12:30 زمان شروع این فرآیند است. می خوابند، آرام از جلوی اتاق خوابشان رد می‏شوم و به اتاقم می‏روم سیگار و فندک را بر می‏دارم و آرام بر می‏گردم،من در اتاقم زندگی نمی کنم من در بالا زندگی می‏کنم، بالای خانه‏ ما از بقیه‏ خانه جدا نیست، کلن خانه ی ما معماری مزخرفی دارد، چند پله از توی حال به سمت بالا می رود.من همانجا هستم، بالا. یک میز نهار خوری چهارنفره آنجاست که هیچوقت هیچ کس روی آن نهار نخورده است، لپ تاپ من روی میز است و من پشت آن، به بالا بر می‏گردم سیگار و فندکم توی جیبم است. می نشینم پای نت به چند جای مذخرف سر می زنم و در این بین چیزهای جالبی هم می خوانم. مین سوییپر بازی می‏کنم و گند می‏زنم، آهنگهای در همی گوش می کنم. خوبی بالا این است که یک بالکن دارد. تنها خوبی بالا این است. به بالکن می روم سیگارم را روشن می‏کنم به آخرهاش که می رسم عق می‏زنم اما باید سیگارم را تمام کنم چون اگر تمام نشود وقتی که پرتش می کنم مسافت لازم را طی نمی‏کند تا از روی باغچه مامان بگذرد و من مجبور می‏شوم بروم پایین و ته سیگار را از توی باغچه ی مامان بردارم و به آن‏طرفتر پرت کنم. بله مامان برای خودش یک باغچه دارد. هر روز توی باغچه اش مشغول کاشت یا داشت یا برداشت سبزی خوردن است. اینکه مامان برای خودش یک باغچه دارد خیلی خوب است. همیشه آنقدر توی باغچه اش کار می‏کند که شبها پادردش امانش را می‏بُرد و این یکی از بدترین چیزهای دنیاست، دنیا پر از چیزهای مذخرف است ولی قطعن پادرد مامانِ آدم از خیلی از آنها بدتر است. چند پک آخر سیگار را چس دود می‏کنم به سمت نرده ها می‏روم ته سیگار را پرت می کنم، مستقیم می افتد توی باغچه ی مامان، لعنتی.از آنجا برای خودم جای ته سیگار را علامت‏گذاری می‏کنم،روبروی کاج سوم از سمت راست. می روم پایین، جلوی اتاق خواب‏ها یک تو رفتگی مذخرف در دیوار هست که ما آنجارا با یک کمد و یک آینه و چند چوب‏لباسی مسخره پر کرده ایم، همانطور که گفتم معماری خانه ما مذخرف است. از روی کمد چراغ قوه را به آرامی بر می‏دارم و به سمت آشپزخانه می‏روم از آشپزخانه دری به باغچه مامان باز می شود، تنها نکته ی مثبت  معماری خانه مان همین در است و البته دستشویی بالا، بالا یک دستشویی هم دارد. به باغچه می روم و با نور چراغ قوه ته سیگار را  پیدا می کنم و کمی دورتر پرت می‏کنم. برمی گردم چراغ قوه را سر جایش می‏گذارم، می‏روم بالا.
دیروز بعد از یک هفته از خانه رفتم بیرون، سیگارم تمام شده بود. یک دختر مدرسه ای دیدم که به غایت زیبا بود و در راه برگشت توی تاکسی کنار پیرمردی نشستم که بوی عن می‏داد، بوی عن نه، شاید بوی گاو می‏داد. اما تنها نکته ی آزاردهنده اش بویش بود، همه چیزش خیلی خوب بود. از همه آدمهایی که توی خیابان دیدم بهتر بود، دیروز فقط او خوب بود و آن دختر مدرسه ای زیبا.
باید چند عکس مذخرف از یک مراسم مذخرف را ادیت کنم و تا فردا عصر تحویل بدهم اما مین سوییپر بازی می کنم و گند می‏زنم. به این فکر می‏کنم که پادرد مامان هیچ ربطی به کار کردنش در باغچه ندارد و من فقط می‏خواهم پادرد او را به چیزی ربط بدهم که نیست و به این فکر می‏کنم که پیرمرد بوی خوبی می‏داد.