۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

دلی که تقدیرش بلاست

یه مدت غم وشادیام مرز نداره ، نه اینکه خیلی شاد باشم یا خیلی ناراحت نه یه جوری که انگار از وسط شادی پرت می شم تو غم یعنی غم پرت می شه تو من خوبم ولی یه هو حالم خراب میشه اصن نمیفهمم چه جوری روز به روزم داره تعادلش بیشتر به هم میخوره ، هی هر روز بیشتر کم میشه از خوشی هام، تو ام که رفتی ، یه چیز دیگه ام هست که قبل اینکه تو بیایم بود یا قبل اینکه بری ، مرضِ بغض، الان خیلی وقته خیلی سال بغض دارم ینی همیشه ندارم ولی وقتی دارم بد جوریه ، قبلنم بوده تو که رفتی بیشتر شده بدیش اینه که نمیتونم داد بزنم...گریه که هیچ...همیشه جای گریه بغض کردم...جای داد زدن بغض کردم ، حتی وقتی آرش مرد بغض کردم ، اشک داشتم ولی نمیومد، منتظرم بود، بغض شدم، گریه نشدم. تو که رفتی بغضم نکردم

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

جز وحشتم نیفزود

در همه ی خوابهای اخیرم همیشه یک نفر هست که می خواهد مرا با خودش ببرد کسی که من بسیار دوستش می دارم و او هیچ مرا در واقعیت، ولی در خواب همیشه مرا درخیابان های مه گرفته ی داستان های دیکنز به دنبال خود می کشد و تحویل گزمه ها می دهد ، من گول خورده ام باز، می دانم جرمی مرتکب نشده ام یا گناهی ولی قطعاٌ اعدام خواهم شد.

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

دادگاه آخر

بنده در سلامت کامل عقلی و جسمی این سطور را نمی نویسم و هر آن ممکن است حالم از این که هست بهتر یا بدتر شود و هیچ امیدی به این که دوستانم کماکان دوستان و دشمنان قسم خورده ام دشمنانم بمانند نیست و من نیز هر آن ممکن است با هر یک از آنها دست به یکی کرده و کمر به قتل خودم ، دوستانم ، دشمنانم یا حتی شما ببندم .البته شما میتوانید از تمامی سخنان اینجانب در دادگاه علیه خودش استفاده کنید و مجنونی را محکوم یا محکومی را مجنون کنید و من در آن دادگاه یا هر دادگاه دیگری که بر پا شود نه تنها از خود دفاع نمیکنم بلکه از خودم هم دفاع نمی کنم و اولیای دم تمامی کسانی را که دوستشان داشته ام می توانند تقاضای اشد مجازات را برای اینجانب بکنند.و من نیز در حضور شما و دوربین خبرنگاران وکیل تسخیری خود را به ضرب فریاد خواهم کشت اما پیش از آن قاضی و دادستان را محکوم به حبس ابد خواهم کرد و این داستان در دادگاه های آینده نیز هچنان ادامه نخواهد یافت زیرا من فقط برای یک دادگاه برنامه ریزی کرده ام.