داشتیم از کلاردشت بر میگشتیم، آخر شب بود و جنگل و تاریکی، تابستون بود،ویلای یکی از دوستای بابا بودیم، نمیدونم چی شد یه هو خواستیم برگردیم، دو تا ماشین بودیم، ماشین ما و ماشین آقای بزرگی دوست بابا،جاده عینهو این جاده های تو فیلم ترسناکا بود، تاریک و پیچ واپیچ، ما جلو بودیم آقای بزرگی اینام پشت سرمون، وسطای راه یه موتوریه پیچید جلومون، تو جاده فقط ما بودیم و اون موتوریه، یارو هی ویراژ می داد جلومون و نمیزاشت رد شیم، بابا چنبار اومد سبقت بگیره موتوریه راه نداد، جاده ام خیلی تنگ و تاریک بود نمیشد کاریش کرد، بدجوری رو اعصاب بود من به بابا میگفتم به یارو فرمون بده یارو بره تو دره ولی بابا هی آروم میرفت.
خوب منم تو سن جوش و فیلمای بهروز وثوقی و قیصر و اینا بودم، همونجا فیلم شوروع شد، من شده بودم قیصر و بابامم خان دایی، که اگه بزنن تو گوشش سرشو میندازه پایین و از گوشه تیفال میره، بهشم میخورد آخه بابا یه موقعی کشتی گیر بود، پهلوون بود،کلی روش حساب میکردن و ازش حساب میبردن،هنوزم خیلا پهلوون صداش میکنن ولی بیشتر شده مهندس. خوب آره من قیصر ماجرا بودم و یارو موتوریه هم منصور آق منگل، خلاصه با هر بدبختی بود از یارو سبقت گرفتیم، یکم که رفتیم دیدیم آقا بزرگی اینا نیومدن، یکمی واسادیم بعد که دیدیم خبری ازشون نیست دور زدیم سمت بالا دیدیم بعله موتوریه زده بهشون و موتورشم وسط جادّست و خودشم واساده جلو ماشین و عربده میکشه و فحش میده، آقای بزرگی و زن و بچشم واسادن دارن نیگاش میکنن، اینجاس که قیصر باید میرفت و دخل منصور میاورد، اما خوب نرفت، ترسید، زه زد، بابا رفت سمت یارو که آقا آروم باش لطفاً و از این حرفا ولی یارو ول کن نبود، اومد با بابا درگیر شه که یهو دیدیم یارو افتاده وسط جاده، بابا هم با مشت میکوبه تو صورتش، سر و صورت یارو پر خون بود، قیصرم که من باشم اون گوشه داشتم نیگا میکردم.
یارو پاشد کاسه کوزشو جمع کنه و همه چی داشت تموم میشد که یه هو یه نیسانیِ اومد چهار پنج نفر از توش ریختن بیرون و بعدشم دو سه تا ماشین دیگه و خلاصه، جنگی به پاشد، منم که خوب کلی ترسیده بودم ولی به هرکی میرسیدم با سنگ و چوب میزدمش، یکی رو از پشت زدم یارو برگشت دیدم چاقو دستشه نزدیک بود بشاشم تو خودم، یارو چیزی نگفت، برگشت.
نمیدونم چی شد ولی خلاصه دعوا تمو م شد و مام برگشتیم سمت پایین، دعواست دیگه، تموم میشه. من کلی تو کفِ بابا بودم کلی داشتم حال میکردم، بابا تو آینه ماشین نگا کرد دید لبش داره خون میاد، گفت دلم تنگ شده بود.
دم موتوریه گرم، بچه باید قهرمان داشته باشه.
خوب منم تو سن جوش و فیلمای بهروز وثوقی و قیصر و اینا بودم، همونجا فیلم شوروع شد، من شده بودم قیصر و بابامم خان دایی، که اگه بزنن تو گوشش سرشو میندازه پایین و از گوشه تیفال میره، بهشم میخورد آخه بابا یه موقعی کشتی گیر بود، پهلوون بود،کلی روش حساب میکردن و ازش حساب میبردن،هنوزم خیلا پهلوون صداش میکنن ولی بیشتر شده مهندس. خوب آره من قیصر ماجرا بودم و یارو موتوریه هم منصور آق منگل، خلاصه با هر بدبختی بود از یارو سبقت گرفتیم، یکم که رفتیم دیدیم آقا بزرگی اینا نیومدن، یکمی واسادیم بعد که دیدیم خبری ازشون نیست دور زدیم سمت بالا دیدیم بعله موتوریه زده بهشون و موتورشم وسط جادّست و خودشم واساده جلو ماشین و عربده میکشه و فحش میده، آقای بزرگی و زن و بچشم واسادن دارن نیگاش میکنن، اینجاس که قیصر باید میرفت و دخل منصور میاورد، اما خوب نرفت، ترسید، زه زد، بابا رفت سمت یارو که آقا آروم باش لطفاً و از این حرفا ولی یارو ول کن نبود، اومد با بابا درگیر شه که یهو دیدیم یارو افتاده وسط جاده، بابا هم با مشت میکوبه تو صورتش، سر و صورت یارو پر خون بود، قیصرم که من باشم اون گوشه داشتم نیگا میکردم.
یارو پاشد کاسه کوزشو جمع کنه و همه چی داشت تموم میشد که یه هو یه نیسانیِ اومد چهار پنج نفر از توش ریختن بیرون و بعدشم دو سه تا ماشین دیگه و خلاصه، جنگی به پاشد، منم که خوب کلی ترسیده بودم ولی به هرکی میرسیدم با سنگ و چوب میزدمش، یکی رو از پشت زدم یارو برگشت دیدم چاقو دستشه نزدیک بود بشاشم تو خودم، یارو چیزی نگفت، برگشت.
نمیدونم چی شد ولی خلاصه دعوا تمو م شد و مام برگشتیم سمت پایین، دعواست دیگه، تموم میشه. من کلی تو کفِ بابا بودم کلی داشتم حال میکردم، بابا تو آینه ماشین نگا کرد دید لبش داره خون میاد، گفت دلم تنگ شده بود.
دم موتوریه گرم، بچه باید قهرمان داشته باشه.
۹ نظر:
از بلاگ شاهرخ اومدم..گذاشتمت تو لیست لینکام که یادم بمونه بخونمت....تشکرات عالیه..یا یه کلمه ای مثل ارادتمند شما ...
Like !!
پدر دوست داشتنی,
قهرمان ذهن من هم شد ,
حالا که خوندم ,
بی نظیر پر جزییاتی تو.
بابا هم نداشتيم دعوا كنه بريم پشتش دربيايم
امبرتو دي رو ديدي يا نه؟
خوبی؟
salam refigh
khosh be halet ke baba dari
رفتی سفر؟
دیوونه شدم از بس اومدم
و رفته بودی سفر
و کلمه ها رو هم برده بودی
ارسال یک نظر