۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

جنگل

یه وقتیم هس که داری واسه خودت توی یه شهر شلوغ و پر سر صدا قدم میزنی، یه شهر پر دود ماشینا، یا رو تختت دراز کشیدی و دستتُ کردی تو موهات، یا اصن وسط یه مهمونی شلوغ و شوخ و شنگی، میفهمی؟ منظورم اینه هیچ فرقی نمیکنه، اون وسطا یه هو واسه یه لحظه یه بویی احساس میکنی، فقط یه لحظه است ولی مطمئنی که حسش کردی،مثلاً بوی چوب سوخته توی جنگل؛ هیچچی دیگه همین، شاید کل زندگی همونه، همون جنگله.

هیچ نظری موجود نیست: