۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

فقط انگار که تو مردی

لپ تاپ روشنه و مارکتا ایرگلوا داره می خونه if you want me همین موقع ها المیرا اس ام اس بازیش گرفته بعد از چنتا اس ام اس چرت پرت می رسه به این چه خبرای لعنتی که منم یه گهی می خورم میگم هیچی سیگار و بی خوابی بعد هی گیر می ده چرا چی شده آخه نمی دونه تو رفتی بعد چند ماه هنوز نمی دونه، آخه اونم نیست دوره ...میگم خوبم و دیگه جواب نمی دم بعد هومی اس ام اس می ده و من سعی میکنم یه جوری جواب بدم که خیلی خوبم و سر حالم که یه جورایی خودمم باورم شه ولی یکم زیاده روی می کنم، هومی زنگ می زنه میگه همینطور دارم تو خیابون راه میرم می خندم از حرفات می گه ملت همه دارن نیگام می کنن، بعد نمی دونم چرا همیشه باید تو حرفامون این چه خبر و چی کارا می کنی لعنتی باشه، بعد منم نمی تونم به هومن نگم الان چه جوریم میگم گوزلنگِ گوزلنگم یه هو پا شدم اومدم پیش مامان اینا قرار بود آخر هفته بیام نتونستم دیگه اونجا وایسم مغزم تو دهنم بود، هومن میگه دیگه نمی خندم خندم و خوردم میگه شب بهت زنگ می زنم و قطع می کنه، بدیش اینه که پیش مامان اینا سیگار نمی کشم ولی باز خیلی خوبه، هومنم خیلی این روزا غنیمته واسم مثل یسگار مثل مامان مثل خونه همینارو هم نمی تونم همشو با هم داشته باشم، مامان اصلن نمی پرسه چمه ولی هوامو داره، وقتی می بینه ساق پام ترکیده و میگم پایه ی استگاه تاکسی خورد بهم نمی گه خوب حواست کجاست، میگه آخ مواظب باش پیام ...یه جوری میگه که آدم دلش می خواد بزنه زیر گریه ولی نمی شه بعد این همه سال که سرمو نزاشتم رو زانوش گریه کنم یه هو بزنم زیر گریه نمی شه ... نمی دونم کجا باید گریه کنم اگه مرده بودی می اومدم سر خاکت حسابی گریه می کردم...
آخه از بس که یه هویی رفتی و همه چیز یه هو وایساد و تموم شد اصلا انگار نمی شه که رفته باشی یه جوری که بیشتر انگار مردی تا اینکه رفته باشی از بس که دیگه می دونم نمی شه برگردی و از بس همه چی خوب بود و تو رفتی و از بس که یه هو...آره انگار می کنم که مردی فقط می مونه خاکت که بیام بشینم گریه کنم...

هیچ نظری موجود نیست: