به زندگی نباید فکر کرد، به مرگ هم یا به آدمها زنده یا مرده، امروز یا آغاز چیزیست یا پایانش، هیچ چیز در میانهی خود نیست، فقط آغاز شدن و پایان گرفتن است، رویاها و کابوسها هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند اما هیچ تفاوتی هم بینشان نیست.
با پریدن اوج نمیگیری، میوفتی حالا پرواز یا سقوط همهاش یک گه است، گم شدن در شهری شلوغ، من قارچهای سالاد را دوست دارم و از کشفشان لذت میبرم و از گوشتهای چرخ کرده ته بشقاب ماکارونیام که از چنگ چنگال فرار کرده اند بدم میآید، آنها فرار کردهاند، من فرار کردهام فرقی نمیکند، باید خورده میشدم یا یک آشغال، فرقی نمیکند، همهاش یک خیابان است، هیچ راه دیگری نیست، نه درست نه غلط.
هیچگاه هیچ چیز خالقی نداشته است، من زاده نشدهام، من تف شدهام، شاید یک خِلط زردرنگ کف خیابان، باران بیاید به فاضلاب میروم نیاید بخار میشوم و کمی بعدتر به فاضلاب میروم. اینجا مادری دخترش را سلاخی کرده است و او فقط تف میکند، هی تف میکند هی تف می کند.رستگاری در کار نیست ما همه به فاضلاب میرویم یا کسی سیفون را میکشد، سوسکها بالا میآیند.
این قاشق و چنگالها با هم یکی نیست، من میخواهم قاشق و چنگالهایم شبیه به هم باشند، آنها حق دارند. من قد بلندم، پاهام به آن طرف میز میرسد، نه حالا نه، هنوز به اندازهی کافی کلفت نشدهام، میز خوبی نمیشوم، شاید چند بسته خلال دندان و چند تایی مداد، مدادها خوشمزهاند اما نباید رویشان پاککن داشته باشد،غلط اضافی هیچ وقت پاک نمیشود. زندگی یک غلط اضافی بود، من نکردم ، مردن هم یک غلط اضافی است میکنم.
پ.ن:عنوان از متن کتاب "تنهایی پر هیاهو" نوشته "بهومیل هرابال"
با پریدن اوج نمیگیری، میوفتی حالا پرواز یا سقوط همهاش یک گه است، گم شدن در شهری شلوغ، من قارچهای سالاد را دوست دارم و از کشفشان لذت میبرم و از گوشتهای چرخ کرده ته بشقاب ماکارونیام که از چنگ چنگال فرار کرده اند بدم میآید، آنها فرار کردهاند، من فرار کردهام فرقی نمیکند، باید خورده میشدم یا یک آشغال، فرقی نمیکند، همهاش یک خیابان است، هیچ راه دیگری نیست، نه درست نه غلط.
هیچگاه هیچ چیز خالقی نداشته است، من زاده نشدهام، من تف شدهام، شاید یک خِلط زردرنگ کف خیابان، باران بیاید به فاضلاب میروم نیاید بخار میشوم و کمی بعدتر به فاضلاب میروم. اینجا مادری دخترش را سلاخی کرده است و او فقط تف میکند، هی تف میکند هی تف می کند.رستگاری در کار نیست ما همه به فاضلاب میرویم یا کسی سیفون را میکشد، سوسکها بالا میآیند.
این قاشق و چنگالها با هم یکی نیست، من میخواهم قاشق و چنگالهایم شبیه به هم باشند، آنها حق دارند. من قد بلندم، پاهام به آن طرف میز میرسد، نه حالا نه، هنوز به اندازهی کافی کلفت نشدهام، میز خوبی نمیشوم، شاید چند بسته خلال دندان و چند تایی مداد، مدادها خوشمزهاند اما نباید رویشان پاککن داشته باشد،غلط اضافی هیچ وقت پاک نمیشود. زندگی یک غلط اضافی بود، من نکردم ، مردن هم یک غلط اضافی است میکنم.
پ.ن:عنوان از متن کتاب "تنهایی پر هیاهو" نوشته "بهومیل هرابال"
۴ نظر:
Extraordinary image of the world !
هیچوقت این کتابُ دوس نداشتم!
نه آسمان نه هيچي
-
فرار كردن خيلي هم خوبه گاهي
-
من روياي مرگو مي كنم
توی خداحافظ گری کوپر هم بارها این جمله رو می گفت لنی ،
اسمان از عاطفه خالی است ..
ارسال یک نظر