قاعدتاً شیش سالم بود که میرفتم پیشدبستانی، یعنی یه دبستانی بود که توش پیشدبستانیام داشت، سمیرا جون خیلی خانومِ خوبی بود خیلی هم مهربون بود خوشگلم بود، اما من عاشقش نشدم، آخه خیلیا عاشق اولین خانوم معلمشون میشن، احتمالاً اونموقع نمیخواستم وارد یه مثلث یا مربع یا ذوذنقهی عشقی بشم اونموقع بیشتر میفهمیدم، یه روز سمیرا جون یه ساعت زودتر خواست بره واسه همین آقای انوری اومد که مارو تا آخر ساعت نگه داره آقای انوری ناظم مدرسه بود یه کوتولهی خپل کیری یادم نمیآد چیکار داشتیم میکردیم ولی احتمالاً کار خاصی نمیکردیم، من جیشم گرفته بود(اون موقع جیش بود الان شاش) گفتم آقا آجازه ما میخوایم بریم دسشویی گفت نه بشین الان زنگ میخوره پنج دیقه بعد گفتم باز نزاشت کس کش، جیش کردم تو شلوارم، فکر کنم کسی نفهمید، یعنی اگه هم فهمیدن به روم نیاوردن، خونمون نزدیک مدرسه بود کسی هم نمیاومد دنبالم خودم میرفتم خونه، وقتی رسیدم کسی خونه نبود، شلوارم رو درآوردم گذاشتم رو بخاری خشک شه، خونه بوی شاش گرفت، بعدش دیگه یادم نمیآد، به کسی هم نگفتم چی شد که جیش کردم ولی هنوزم که هنوزِ بزرگترین حسرت زندگیم اینه که چرا اونروز تو کلاس در نیاوردم بشاشم به آقای انوری.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
خیلی زیبا و واقع گرا
با تایتل نامجو مخالفم
ارسال یک نظر