۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

حسرت واجب است بر تو پای نشئگی

قاعدتاً شیش سالم بود که می‏رفتم پیش‏دبستانی، یعنی یه دبستانی بود که توش پیش‏دبستانی‏ام داشت، سمیرا جون خیلی خانومِ خوبی بود خیلی هم مهربون بود خوشگلم بود، اما من عاشقش نشدم، آخه خیلیا عاشق اولین خانوم معلمشون می‏شن، احتمالاً اونموقع نمی‏خواستم وارد یه مثلث یا مربع یا ذوذنقه‏ی عشقی بشم اونموقع بیشتر می‏فهمیدم، یه روز سمیرا جون یه ساعت زودتر خواست بره واسه همین آقای انوری اومد که مارو تا آخر ساعت نگه داره آقای انوری ناظم مدرسه بود یه کوتوله‏ی خپل کیری یادم نمی‏آد چی‏کار داشتیم می‏کردیم ولی احتمالاً کار خاصی نمی‏کردیم، من جیشم گرفته بود(اون موقع جیش بود الان شاش) گفتم آقا آجازه ما می‏خوایم بریم دسشویی گفت نه بشین الان زنگ می‏خوره پنج دیقه بعد گفتم باز نزاشت کس ‏کش، جیش کردم تو شلوارم، فکر کنم کسی نفهمید، یعنی اگه هم فهمیدن به روم نیاوردن، خونمون نزدیک مدرسه بود کسی هم نمی‏اومد دنبالم خودم می‏رفتم خونه، وقتی رسیدم کسی خونه نبود، شلوارم رو در‏آوردم گذاشتم رو بخاری خشک شه، خونه بوی شاش گرفت، بعدش دیگه یادم نمی‏آد، به کسی هم نگفتم چی شد که جیش کردم ولی هنوزم که هنوزِ بزرگترین حسرت زندگیم اینه که چرا اونروز تو کلاس در نیاوردم بشاشم به آقای انوری.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی زیبا و واقع گرا
با تایتل نامجو مخالفم