۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

زندگي اپسيلن اپسيلن يا آن خط راستِ خم دار كه مي رقصد

قرار گذاشتن تو کافه بشینیم و بحث کنیم، قرار گذاشتن، من با کسی قراری ندارم، لابد می خوان راجع به چیزهای مهمی بحث کنند ، مفاهیم کلی، عشق ، زندگی ، آزادی، سیاست...زرشک و بعد هم لابد هی می خوان ازفلان کتاب و فلان فیلم فکت بیارن، یک مشت کسخل، من و تو می تونستیم ساعتها در مورد اون خطی که با زغال وسط کاغذ کشیدی بحث کنیم، همون خط راست که راست راست هم نبود یک خم کوچیک داشت، می گفتیم این خطی که کشیدی یک آدمِ و حالا اون خمی که داره چه خمیه؟ خم پیری و غم و فرسودگیه یا خم رقص و اگه رقصه چه رقصیه یه رقص تند شاد، یک سامبو مثلاً یا یه تانگوی تنهای غمگین؟ یک تانگوی تک نفره، یا این آدم که کشیدی لخته یا لباس پوشیده؟ اگر لخته و عریان عریانیش از یله گیه یا می خواد همونطور لخت یک گوشه کز کنه؟ یا شاید اصلا دو نفرن که همدیگرو سفت در آغوش گرفتن ، حالا این دو نفر دارند همو می بوسند یا تو آغوش هم اشک می ریزند؟ اگر همو می بوسند یک بوسه ی گرم در میانه ی یک عشق، یا یک بوسه ی وداع؟ یا هزار هزار یای دیگر که تمام نمی شدند... نه این بحث های کلی بحث من نیست من اپسیلن اپسیلن زندگی می کنم، زیباترین خاطره ی صد سال آخر زندگی من اون وقتيه که با تو روی نیمکت کنار دریاچه نشسته بودیم و تو از دیدن منگوله ی روی آستین لباس من ذوق کردی و من از دیدن ذوق کردنِ تو کیف کردم و اون تيکه پارچه که خودش روا زیر آستینم قایم کرده بود نشونت دادم که ببین اینطوریه این تیکه پارچه می ره توی اون منگوله ه و آستین رو بالا نگه می داره یا اونوقت که به اون ماه نصفه ی زخمی نگاه می کردیم و تو می گفتی که می تونی دایره کامل ماه رو ببینی ، نیمه ی تاریکِ ماه و من می گفتم که کنتراستش کمه و من نمی تونم تشخیصش بدم وبعد تو اصرار می کردی که ا معلومه ببین بعد من می دیدم که انگار دارم می بینمش و ...بعد مثلاً اون بوسه ی گرم و طولانیه وسط پل جزیره اون هم همینقدر خوب بود و دلچسب یعنی کم نبود خیلی بود اما اون ذوق دیدن دایره ی ماه هم کم نبود، نه بحث اونا بحث من نیس...من حرفام فقط با توِ ، تويي كه رفته اي

۱ نظر:

نازی گفت...

بوسه ایی گرم و طولانی وسط پل جزیره
رفتن
رفتن رو ترجیح می دم موندن پوسیدن میاره
آنکه می آید نمی ماند