۱۳۹۴ اسفند ۷, جمعه

این یک نوشته‌ی بلند لعنتیست-پنج

لپتاپم را گمانم شش سالی هست خریده‌ام بلکه هم بیشتر، بعد از چند ماه باتریش از کار افتاد، از آن‏ موقع به بعد برای کار کردن باید همیشه به برق باشد در واقع شده مثل همان پی‌سی که داشتم فقط کمی کوچکتر است، با مشکل باتری می‌شود کنار آمد، اصلن به خرید باتری نو فکر نکردم، از دو سه ماه پیش وضعش خیلی بدتر شده، هر چند روز یک‌بار یکهو بالا نمی‌آید، خود به خو درایو ویندوزم فرمت می‌شود و باید دوباره ویندوز نصب کنم تا کار کند، به طور میانگین هر سه روز یک‌بار ویندوز و تمام برنامه های کاربردی‌ام را از ازسر نصب  می‌کنم. البته برای رفع این مشکل هم تلاش‌هایی کرده‌ام، مثلن نصب چندین برنامه‌ی عیب‏یابی و تعمیر ویندوز، پاک کردن کل هارد دیسک از بیخ و بن و در نهایت در آوردن رَم و فوت کردن آن، اما نتیجه‌ای نداشت، البته هنوز هم امیدوارم خودش سر عقل بیاید و درست شود.موبایلم هم وضع بهتری ندارد، چند ماه بعد از خریدش درِ پشتش خراب شد و باتریش هر چند‏وقت یکبار پرت می‌‏شود بیرون، چیپ GPS ش هم خراب شده اما چیزی که بیشتر از اینها اذیتم می‌کند خراب شدن جَکِ هندزفریش (جایی که فیش هندزفری را در آن فرو می‌کنند) است. پایه یکی از لنزهای دوربینم هم شکسته است، مجبورم هر وقت که روی دوربین می‌بندمش همیشه یک دستم مواظبش باشد که از دوربین جدا نشود. پیچ سر سه پایه‌ی دوربینمم هم هرز شده. البته برای رفع این مشکلات نهایت تلاشم را کرده‌ام مثلن سعی کردم با پیچ‌گشتی ( پیچ‌گوشتی؟) از بالا به داخل جک هندزفری موبایلم نفوذ کنم و مشکلش را حل کنم که البته از جا درآمد یا سعی کردم پایه شکسته‌ی لنز دوربین را با چسب قطره‏ای بچسبانم که موفق نشدم و کمی هم چسب روی عدسی لنز ریخت، فکر می‌کنم کارهایی که کردم همان عملیست که به آن تلاش مذبوحانه می‌گویند. از این چیزهای خراب در اطرافم زیاد دارم مثلن شلوارهایی که دکمه‌شان افتاده ولی خوب بدون یک دکمه که ماهیت شلوار تغییر نمی‌کند. مثال‏های بیشتری هم دارم اما نمی‌گویم، همین‏ها کافیست. توی روابطم هم همینطورم، یعنی یک سری رابطه دارم که می‌دانم با مشکل مواجه شده‌اند، یک جورهایی خراب شده‌اند، یعنی نه به طور کلی تمام شده‎اند و نه یک رابطه سالم و سرپا هستند، هستند ولی یک جورِ لَنگی. با آنها هم دارم کج دار و مریز طی می‎کنم.
چند روز پیش دختری را توی فروشگاه دیدم با ابرو های پر پشت وگیرا - اگر می گویید ابرو گیرا نمی‎شود باید آن ابروها را می‌دیدید- نمی‌توانم توصیف دیگری برای ابروهاش پیدا کنم، ابرو‌ها و موهاش مقوایی رنگ بودند، البته نه یک مقوای معمولی،  رنگ کاغذهایی که قبل‏ترها رویش الگوهای خیاطی می‌کشیدند-می‌بریدند- شاید هنوز هم روی همان کاغذها الگوهای خیاطی می‌کشند، بله موهاش همان‏‌رنگی بود، البته کمی روشن‏تر، انگار کنید آن کاغذها یک چند وقتی توی آفتاب مانده باشند، خوبیش این بود که رنگ موهاش مال خودش بود یعنی رنگشان نکرده بود واقعنی همان‌رنگی بودند. یاد مادربزرگم افتادم، توی همه‌ی تصاویری که از بچگی از خانه‌ی مادربرگ یادم می‌آید یک گوشه‌ای این کاغذهای رنگی ولو بودند، هیچ یادم نیست مادربزرگ خیاطی می‌کرده اما آن کاغذها را خوب یادم هست. دختر شالش را داده بود پشت گوشهاش، شاید گوشهاش گرمشان شده بود، تصویر زیبایی بود دوست داشتم بیشتر تماشایش کنم.
امروز رفتم پیش مادربزرگم، برنامه ای نداشتم که بروم ببینمش، همیجوری رفته بودم بیرون کمی قدم بزنم که دیدم رسیده ام نزدیک خانه‌اش، در حیاط باز بود بوی بهار نارنج همه جا را پر کرده بود -این‌که بوی بهارنارنج حیاط را پر کرده بود صرفن یک جمله‌ی توصیفیست- بوی بهار نارنج را دوست دارم اما خوب هرکجا که می‌روم هست، هیچ‌‏وقت حسرتش را نداشته‌ام کاش هیچ‌‏وقت هم نداشته باشم.روی ایوان نشسته بود سرحال بود از دیدنم خیلی خوشحال شد، خوبیش این است که می‌دانم تنها نیست، بچه هاش نزدیکش هستند و زیاد بهش سر می‌زنند. این که می دانم مادربزرگم دوستم دارد حس خوبی بهم می‌دهد، اینکه برایم دعا می کند حس خوبیست. چند دقیقه ای پیشش نشستم کلی دعایم کرد بعد آمدم سمت خانه.
همین روزها می‌‏دهم لپتاپم را یک تعمیر اساسی بکنند، اصلن باتری هم برایش می‌خرم، لنزم هم فقط باید قسمت پایینش عوض شود، شاید یک گوشی نو هم خریدم. یک چیزهایی را می‏شود درستش کرد می شود دادش دست تعمیر‌کارِ کاربلد و از نتیجه کار راضی بود، شاید مثل اولش نشود ولی می‌دانی "درست" شده، یک چیزهایی را ولی نمی‌شود برد تعمیرگاه، یا باید خودت "درستش" کنی یا همینجورِ خرابی که هست باهاش کنار بیایی یا اینکه کلن بیندازیش دور. یک چیزهایی ولی درست شدنی نیستند، یعنی کلن ماهیتشان را از دست داده‎ند فرض کنید لپتاپتان یکهو منفجر شود، دیگر کار از عیب‌یابی و تعمیر گذشته، حالا چه شما اهل درست کردن ووسایلتان باشید چه نباشید. حالا خودتان برای خودتان چندتایی مثال دیگر بیاورید. یک‌‏چیزهایی را هم هیچ‌وقت هیچ‏‌کس درستشان نمی‌کند، مثلن اجاق‌گازهای آشپزخانه که معمولن فندکشان خراب می‌شود، من تاحالا کسی را ندیده ام که "فندکِ سرخودِ" اجاق‌گاز آشپزخانه‌اش را تعمیر کرده باشد، اما خوب به خاطر یک فندک که اجاق‌گاز را نمی‌اندازند دور، بعد از چند وقت عادت می‌کنی که باید با کبریت روشنش کرد، اما خوب همیشه می‌دانی که اجاق‏گاز آشپزخانه‌ات یک موقعی "فندک سرخود" داشته.

هیچ نظری موجود نیست: